پیش از جنگ اخیر میان جنبش مقاومت اسلامی (حماس) و اسرائیل که به افزایش فشار به بنیامین نتانیاهو نخست وزیر آن و وخامت اوضاع سیاسی در تل آویو منجر شد، نتانیاهو در بهترین روزهای خود به سر میبرد. نتانیاهو از ابتدای تاسیس اسرائیل طولانیترین دوران نخست وزیری ممتد را به خود اختصاص داد به طوری که حتی مدت زمان حضور وی در قدرت از دیوید بن گورین که ۸۴۷۵ روز در این جایگاه قرار داشت نیز بیشتر شد. نتانیاهو همچنین موفق شد از اتهاماتی که علیه وی وجود داشت شانه خالی کرده به نخست وزیری خود ادامه دهد، همچنانکه نتانیاهو اولین نخست وزیری بود که به ارتکاب جنایات نیز متهم شد. این در حالی است ایهود اولمرت نخست وزیر قبل از نتانیاهو مجبور به استعفا شده و پیش از آنکه اتهاماتی متوجه وی شود بیش از یکسال در زندان به سر برد.
نتانیاهو بر خلاف اولمرت موفق شد تحت پوشش آنچه در رسانهها «معامله قرن» نامیده شد موفقیتهای سیاسی و دیپلماتیک گسترده به دست آورد. معامله قرن چنانچه ناحوم برنیاع تحلیلگر سیاسی روزنامه یدیعوت آحرونوت بر آن تاکید دارد در فراهم کرد نیازهای امنیتی اسرائیل و شهرکهای کرانه باختری بسیار سخاوتمند بود و بر همین اساس نتانیاهو توانست امتیازاتی از آمریکاییها بگیرد که نخست وزیران قبل از وی موفق به چنین کاری نشدند که از جمله این امتیازات به رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر قدس شرقی تا دیوار حائل، به رسمیت شناختن کنترل امنیتی تمام کرانه باختری توسط اسرائیل و تبادل اراضی به صورت غیر مساوی میان طرفین بود.
اما آلوف بن رئیس تحریریه روزنامه هاآرتص نیز معامله قرن را این گونه توصیف میکند: معامله قرن بیشتر آرزوهای سیاسی نتانیاهو را محقق کرد و مسئله اساسی در آن به رسمیت شناخته شدن خواستههای اسرائیل در کرانه باختری و همچنین توجیهات حقوقی، امنیتی و تاریخی است که برای اولین اعمال قوانین اسرائیل علیه شهرکها و منطقه غور اردن را از سوی آمریکا مشروعیت بخشید.
با آغاز حرکت قطار عادی سازی روابط در سال ۲۰۱۳ و همچنین آغاز انقلاب در کشورهای عربی به ویژه کودتای نظامی در مصر، اسرائیل نیز به رهبری نتانیاهو تلاش برای دستیابی به نوعی نفوذ سیاسی گسترده در منطقه و جهان را آغاز کرد و این مسئله تا جایی پیش رفت که دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق آمریکا، اسرائیل را موفقترین نمونه دموکراسی در جهان توصیف کرد. اما واقعیت آن چیزی است که ناحوم برنیاع با هشدار در مورد آن میگوید: موفقیت نتانیاهو با همکاری پر شور کوشنر و فریدمن دریافت هدیهای نگران کننده است چرا که سرنوشت آن پایان کشور یهودی – دموکراتیک و حتی پایان صهیونیسم خواهد بود..
بسیاری از اسرائیلیها و آمریکاییها و برخی از عربها از چندی پیش ادعا میکنند که اسرائیل سزرمین حاصلخیز برای دموکراسی در میان استبداد عربی است. هیچ عاملی به اندازه پیاده سازی سیاستهای نژاد پرستانه میان عربها (ساکنان فلسطینی از قرنها پیش در این سرزمین ریشه داشتهاند) و یهودیان این مسئله را مورد تاکید قرار نمیدهد، یهودیانی که طی موجهای مهاجرت همزمان با استعمار اروپایی به فلسطین منتقل شدند و هیچ ارتباطی با یهودیان اصیل خاورمیانه نداشتهاند. در واقع اسرائیل چیزی نیست جز ادامه الگوی استعماری وطن گزینی.
در ۱۹ ژوئن ۲۰۱۸ کنست اسرائیل قانون «کشور قومی برای یهودیان اسرائیلی» را تصویب کرد که تاکید دارد: (کشور) اسرائیل (کشوری) قومیتی برای مردم یهودی است و حق تعیین سرنوشت ملی در (کشور) اسرائیل تنها مسئله اختصاصی برای مردم یهودی است، همچنانکه این (کشور) تنها برای تامین سلامت و امنیت فرزندان ملت یهودی تلاش خواهد کرد و از میراث فرهنگی، تاریخی و دینی یهودیان ساکن در نقاط مختلف جهان حفاظت میکند. علاوه بر آنکه این قانون روند تبعیض نژادی علیه مردم فلسطینیان داخل اراضی اشغالی را به امری قانونی تبدیل کرد.
اما خطرناکتر آنکه اسرائیل به مسئله شهرک نشینی یهودیان به عنوان ارزشی ملی نگاه میکند و از این جهت نسبت به تشویق و تقویت ساخت شهرکها و توسعه آنها اقدام مینماید، یعنی این قانون جنبش شهرک نشینی و شهرک سازی در فلسطین اشغالی را به جنبشی قانونی و بهرهمند از روند قانون گذاری در کنست اسرائیل تبدیل کرد.
این قانون در چارچوب بازسازی ساختار حقوقی و مشروعیت بخشی به یهودیان ساکن در اراضی فلسطین اشغالی (کشور فلسطین) است. آنها تشکیل شده از طیفهای مختلف جامعه یهودی هستند که از سراسر جهان برای زندگی به (کشور) اسرائیل آمدهاند و از تابعیت آنجا برخوردار شدهاند. این تجمیع یهودیان از سراسر جهان در فلسطین در چارچوب نوعی بسیج ایدئولوژیک در خصوص ادعاهای مطرح شده در مورد حق داشتن آنان در سرزمین فلسطین انجام شده است تا نوعی همگنی برای مردم یهود ایجاد شود و از این طریق حامی (کشور) تازه تاسیسی باشند که دارای رسالت بشارت دهنده و تمدن گونه بر اساس ادعاهای آنان است.
اما مشکل در مورد این پروژه آن است که در تناقض آشکار با وجهه دموکراتیک ادعایی اسرائیل است چرا که این مسئله را به اثبات رسانده که برای بیرون کردن عربها و مردم فلسطین از داخل و اطراف آن و همچنین جلوگیری از بازگشت ملت فلسطین به خانهها و اراضی سلب شده از آنان از حدود یک قرن پیش تلاش میکند. این مسئلهای است که «جان کلود میلنر» در کتاب خود به نام «تمایلات جنایتکارانه اروپای دموکراتیک» به آن اشاره کرده و معتقد است صلح در خاورمیانه تنها در صورتی محقق میشود که راه حلی مسالمت آمیز برای نزاع اسرائیلی – فلسطینی پیدا شود و تحقق چنین صلحی جز با نابودی اسرائیل امکان پذیر نیست. وی تاکید دارد در حالی که دموکراسی اروپایی در برپایی دموکراسی موفق شده اما در عین حال مسیری را پیموده تا از زیر بار مسئله یهود خلاصی یافته و گناه مربوط به هولوکاست را در یک لحظه و با ایجاد کشوری برای آنان در فلسطین از میان برده است.
این کتاب اعتقادی کاملاً متفاوت از رویکرد حاکم در اروپا در خصوص دموکراسی اسرائیل ارائه میکند. میلنر معتقد است برتری اسرائیل آن است که نقیض دموکراسی اروپایی را مجسم نموده اما در عین حال به امتدادی خارجی برای پیشبرد پروژه اسرائیل تبدیل شده است. تمامیت خواهی که بر اساس آن یک کشور میخواهد جامعه خود را ببلعد و در تناقض کامل با مفهوم دموکراسی غربی است از ویژگیهای دموکراسی اسرائیلی به عنوان پروژهای بوده که قصد دارد ملت فلسطین را بلعیده و در جای آن قرار گیرد، چنانچه «چاک رانسییه» در کتاب خود به نام «نفرت دموکراسی» میگوید: یهود و دموکراسی در تعارض اصولی با یکدیگر قرار دارند.
«زندهها در یهودی یک انسان مُرده میبینند و اهل آن کشور یهودی را مردی غریبه، بیکار و گدا میپندارند، فقرا و استثمار شدگان یهودی را میلیونر میبینند اما دوستداران وطن، یهودی را مردی بی وطن میدانند»، این بخشی از نوشته «لیو بینسکر» فعال صهیونیست لهستانی در سال ۱۸۸۲ است. بینسکر در نوشته خود تنها احساساتی را بیان کرده که اروپا در آن زمان نسبت به یهودیها داشته است که جماعتی طرد شده بودند و به نفع اربابان فئودال، اشراف و صاحبان قدرت کار میکردهاند. این احساسات یکبار دیگر در سال ۱۹۴۶ در یکی دیگر از نوشته این فعال صهیونیست تکرار شده است که نگرانی اروپاییها از یهودیان را این گونه توصیف میکند: یک یهودی میتواند تجسم هر آن چیزی باشد که میتواند باعث حقارت، نگرانی و ذلت ما باشد، یهودی منادی انقلاب بلشویکی علیه اوضاع اجتماعی و سیاسی است اما در عین حال یک تناقض عجیب در اینجا نهفته است و آن نماد روح لیبرالیسم برای دموکراسی غربی فاسد است. در بُعد اقتصادی یهود به طور همزمان نماد سرمایه داری و سوسیالیسم است. چنانچه یهودیان را به داعیه داران صلح بی ثمر متهم میکنند اما همزمان به محرک اصلی و ابدی جنگ نیز متهم هستند.
در آن زمان وجدان غربی، یهود را مانعی اساسی در برابر شکوفایی دموکراتیک و دارای روحی فاسد میدانست که لازم بود این مسئله بیان شود. «آنا زوک» استاد دانشگاه لوبلین مانع بودن یهودیان را در پژوهشی تشریح کرده و در توصیف آنها تاکید دارد که یهودیان طبقه در حال تغییر و سیال در داخل اروپا بودهاند وی میگوید: یهودیان مخاطبان احساسات و کنشهایی بودند که طبقات اجتماعی بالا نسبت به طبقات اجتماعی پایین داشته همچنانکه موضوع احساسات و عواطفی بودهاند که طبقات پایین نسبت به طبقات بالاتر از خود نشان میدادند.
زوک با جزئیات دقیق به تشریح تضاد ادراکی قرن ۱۸ در لهستان به عنوان نمونه منعکس کننده یک پدیده اجتماعی کلی و مهم در تفسیر یهودی ستیزی در داخل اورپا پرداخته و تاکید دارد: زمانی که برخی یهودیان لهستانی به عنوان خدمتکاران اشراف کار میکردند و کارهایی را انجام میدادند که عموم مردم از انجام آنها تنفر داشتند به این معناست که یهودیان گروههای میانی و سپرهای محافظ برای ملاکان واقعی زمین به لحاظ روانشناختی و اجتماعی بودهاند.
از سوی دیگر صاحبان اراضی با یهودیان مانند تمام خدمتکاران خود از طبقههای پایین تعامل میکردند و نگاه آنان به یهودیان مانند نگاه به کشاورزان و عموم مردم ساکن در شهرها و روستاها بود و این گونه تعامل مبتنی بر آن بود که صاحبان اراضی اساساً یهودیان را انسانهایی فاقد تمدن، کثیف، جاهل و حریص میدانستند و از این جهت یهودیان به کلی در جامعه منزوی شدند. اما از آن جهت که دفع کامل اجتماعی یهودیان به دلیل اهمیت نقش آفرینی اقتصادی آنها امری غیر ممکن بود قوانین دقیقی برای انزوای اجتماعی آنان وضع گردید.
همچنین کشاورزان و عامه مردم در شهرها و روستاها نگاهی کاملاً متفاوت به یهودیان داشتند. وظایفی که یهودیان برای صاحبان اراضی انجام میدادند در اصل تنها خدمتی اقتصادی نبود بلکه خدمتی به صاحبان اراضی در راستای پیشگیری از خشم و هیجانات مردمی بود. بنابراین مردم خشمگین به جای آنکه از ظالم واقعی انتقام بگیرند توان خود را برای نشان دادن خشم خود به واسطههای یهودی متمرکز کردند. اما طبقات پایین یهودیان را دشمنان خود میپنداشتند زیرا آنها تنها استثمارگرانی بودند که مردم آنها را دقیقاً میشناختند. در واقع این طبقات تحت ظلمهای مستقیمی شبیه ظلمهایی که به یهودیان روا داشته میشد واقع شده بودند و از این جهت یهودیان را طبقات شبیه خود میدیدند، بنابراین تعجبی ندارد که یهودیان دارای جایگاهی پَست و همواره هدفی برای حملات طبقات بالای جامعه بوده باشند. «یهودیان به عنوان واسطههایی که هیچکس آنها را نمیشناسد در برابر توپ قرار میگرفتند و از این جهت دائماً هدف اصلی خشونت طبقات مستضعف بودند.
با این وجود جامعه اروپایی نمیتوانست ویژگی یهودیان که به هر حال با خصوصیات موجود و فراگیر در اروپای قرون وسطی تفاوت داشت را درک کند و از همین جهت کشورهای مدرن برای نابودی و ادغام آنها در جوامع اروپایی جدید به عنوان بخشی منجسم با این جوامع تلاش کردند. اما مدرنیته اروپایی در تلاش برای از میان بردن خصوصیات فرهنگی یهودیان، ابتدا وارد روند نابودی منافع اقتصادی آنها و تخریب حصار انزوای یهودیان و ادغام مجدد آنها در جامعه صنعتی جدید شد. بنابراین یهودیان از انزوا خارج شده و صاحب املاک گردیده همچنانکه نسبت به اجاره املاک در محلههای اختصاصی مسیحیان که پیش از آن از زندگی در آن محروم بودند اقدام کردند، در نتیجه به تدریج به بخشی از زندگی روزمره اروپاییها تبدیل شدند.
به نظر میرسد گروههای یهودی با شدیدترین نزاعات تاریخی دست و پنجه نرم کردهاند که نزاع جهان پیش از مدرنیته با جهان مدرنیته و پیشرفته کنونی است. این نزاع خود را برای اولین بار در جریان ممانعت عملی طبقات قدیم نشان داد، هنگامی نظام اجتماعی جدید برای ریشه کن نمودن آنها اقدام نموده و نسبت به جدا کردن آنان از زمینهایشان تلاش کرد. اما پیچیدگی مسئله با مرور زمان افزایش پیدا کرد زیرا همراهی با قطار مدرنیته و تحولات جدید فناورانه به شکل همگام و هماهنگ در تمام نقاط اروپا پیش نرفت و به همین دلیل یهودیان غرب اورپا بر یهودیان شرق اروپا در زمینه ادغام و ترقی اجتماعی پیشی گرفتند. بنابراین عقب ماندگی یهودیان شرق اروپا از ادغام و برون رفت از انزوای اجتماعی و پس از آن مهاجرت آنان به غرب اروپا تهدیدی برای امتیازات یهودیان غرب اروپا و همچنین توازن اجتماعی در داخل این جوامع به شمار میرفت.
در بحبوحه این درگیری تئودور هرتزل در میان یهودیان غربی که در این جوامع ادغام شده بودند ظهور کرده و مسئله نیاز غرب و یهودیان غربی به خلاصی یافتن سریع از یهودیان شرق اروپا را مطرح نمود. اما حقیقتی که هرتزل بر آن تاکید کرده و بر بسیار پوشیده ماند لزوم اقدام و تحرک در چارچوب استعمار غربی به عنوان تنها راه انتقال یهودیان به خارج از اروپا و استفاده از آنها در راستای منافع استعمار غربی در ازای حمایت از یهودیان بود. هرتزل در تدوین یک گفتمان قومی، سازمانی و منسجم و معرفی کننده ملت یهود موفق شد، چنانچه متفکر مصری عبدالوهاب المسیری آن را گفتمانی فریبنده توصیف میکند که مانند انجیل گرهای خاموش میان کشورهای غربی و جنبش صهیونیسم ایجاد کرد به طوری که از سویی رضایت یهودیان شرقی را جلب کرده و از سوی دیگر یهودیان غربی را نیز دچار وحشت نکرد و اجرای پروژه صهیونیسم توسط استعمار اروپایی را به امری ممکن و به صرفه بدل ساخت.
با وجود حضور آشکار دیانت یهود در تفکر صهیونیسم اما جوهره آن مبتنی بر ایده سکولار منفعتگرا و تماماً مادی است، چنانچه المسیری نیز با وجود آنکه این تفکر دارای مقدماتی مملو از آموزههای مسیحی و مفاهیم عاشقانه است بر این مسئله تاکید میکند. بنابراین تفکر صهیونیسم در نهایت یهودیان را عنصری نافع و فاقد هر گونه قداست میداند که به وجود یهودیان در سراسر جهان غرب نگاهی انفعالی داشته و باید در نهایت برای آن پایانی قرار داد. لذا این فرمول برای آن ابداع شد تا یهودیان را به پایان دادن به انفعال مذهبی و حرکت به سوی فلسطین در چارچوب پروژهای مادیگرا که محدود و در انتظار هیچ امر الهی بر اساس اعتقادات یهودی قرار ندارد دعوت کند. بر این اساس پروژه صهیونیسم همزمان با عقاید مسیحیت کاتولیک و یهودیت ارتدوکس در تعارض کامل قرار دارد.
کلید پذیرش پروژه صهیونیسم و عهده دار شدن آن توسط اروپا آن بود که این جنبش راه حلی برای مشکل یهودیان ادغام نشده یا همان بخش مازاد و اضافی از یهودیان بی فایده در این جوامع ارائه میکرد، چنانچه پروژه صهیونیسم با عقیده استعماری که تمام کشورهای اروپایی در نیمه اول قرن ۲۰ به آن پایبند بودند همخوانی داشت. ساختار جادویی پروژه صهیونیسم عبارت بود از: «ملتی سازمان یافته و در عین حال طرد شده و دارای فواید بسیار که در راستای منافع غرب به خارج از اروپا منتقل میشوند، این پروژه چارچوبی کاملاً سکولار داشته که قداست هیچ سرزمین یا حتی خود انسان و همچنین هر گونه ارزش اخلاقی را به رسمیت نمیشناسد، در نتیجه این یک پروژه استعماری بوده که مانند هر پروژه استعماری دیگر غربی با هدف حل برخی مشکلات اجتماعی به وجود آمده در ساختاری تمدن سیاسی غربی از طریق صدور آن به آسیا و آفریقا طراحی شده است.
با این توصیفات صهیونیسم با بسیاری از ایدئولوژیهای وطن گزینی سفید پوستان و یا حتی نازیسم تفاوتی ندارد. وطن گزینان سفید پوست در جنوب آفریقا نیز دارای ایدئولوژی نژادی بیولوژیک قطعی بودند که سیاه پوستان را کنار گذاشته و از مقدمات مسیحی برای توجیه اقدامات خود با وجود تعارض آشکار با ارزشهای مسیحیت استفاده میکردند. چناچه نازیها نیز چنین وضعیتی داشتند زیرا یک ایدئولوژی بت پرستانه را پذیرفته و برای بازگشت و زنده کردن تاریخ آلمان پیش از مسیحیت و پیش از نفوذ غیر آریاییها تلاش کردند.
جنبش صهیونیسم خود را کاملاً به عنوان راه حلی استعماری برای مسئله یهودیان معرفی میکند. این مسئله در منشور اعلامی سال ۱۹۲۱ سازمان جهانی صهیونیسم تحت عنوان «صهیونیسم پاسخی به انتقادات جدید» تشریح شده است. این منشور با تایید یک حقیقت بدیهی که تحولات آینده آن را ثابت کرده آغاز میشود و آن این است که صهیونیسم با اصل تعیین سرنوشت در تعارض است چرا که به طور کلی این اصل به معنای پذیرش ترکیب نژادی و قومی کنونی در هر نقطه از جهان است. سپس این منشور این سوال را مطرح میکند که «آیا در گذشته این گونه بوده که استعمار منطقهای عقب افتاده با موافقت اکثریت ساکنان حقیقی آن انجام میشده است؟ اگر چنین است بسیار بعید به نظر میرسد که هیچ کشوری در جهان بخواهد تحت استعمار قرار گیرد.» پس از آن این منشور در دفاع از ایده خود تاکید دارد: «اگر اصل تعیین سرنوشت در فضایی انتزاعی اجرایی شده و از ساکنان محلی آن منطقه نظرخواهی شود هر گونه توسعه طلبی محال خواهد بود و مردم اروپا تنها در این سوی اقیانوس اطلس میتوانستند آزادانه زندگی کنند و در آن سوی اقیانوس اطلس نیز تعداد انگشت شماری از سرخ پوستان همچنان در حال زندگی آزاد خود بودند.» بن گوریون نبردهای خشونت آمیز شهرک نشینان صهیونیست علیه فلسطینیان را به نبردهایی تشبیه کرد که وطن گزینان سفید پوست علیه طبیعت متوحش و سرخ پوستان بسیار وحشی به راه انداختند.
المسیری به نقل از اسکار رابینوفیتش تاکید دارد که هدف پروژه صهیونیسم حل مسئله یهودیان از طریق انحراف جریان مهاجران یهودی از انگلیس به سوی آفریقا و آسیا علاوه بر تقویت بریتانیا از طریق ایجاد یک مرکز حکومتی یهودی مشرف بر جاده حیاتی بریتانیا (لندن – سنگاپور – ملبورن) است. چنانچه المسیری به نقل از هرتزل تفکر یهودی را یک ایده استعماری توصیف کرده است.
المسیری اعتقاد دارد بیشتر صهیونیستها ماهیت استعماری وطن گزینانه و جایگزینی پروژه صهیونیسم را دریافتهاند، لذا شعار «ملت بدون سرزمین برای سرزمین بدون ملت» به روشنی این ویژگیها را تبیین میکند. علاوه بر آن رویکرد جایگزینی به روشنی و از ابتدا در نوشتههای هرتزل بیان شده است چرا که از استفاده نمودن از ساکنان اصلی یا همان بومیان برای کشتن مارهای بزرگ و دیگر حیوانات وحشی سخن میگوید و پس از آن بر سپردن برخی وظایف به آنها در کشورهای دیگر به طور موقت تاکید دارد تا در نهایت به فراموشی و نابودی آنها منجر شود.
المسیری در کتاب «تاریخ تفکر صهیونیسم» خود استعمار عصر جدید را به سه دسته تقسیم میکند که بر اساس میزان تحریف اعمال شده توسط قدرت استعمارگر علیه ملت تحت استعمار در نتیجه حمله استعماری متفاوت است. «استعمار جدید» در مرحله اول قرار دارد که در آن یک قدرت برزگ استعماری کنترل سرنوشت و ثروت یک ملت را از طریق دولتهای مزدور و سازمانهای بین المللی تحت سلطه خود در اختیار میگیرد. «استعماری سنتی» نوع دیگر استعمار است که در آن کشور استعمارگر ارتش خود را اعزام کرده و کشور مورد نظر خود را اشغال مینماید تا از جمعیت آن به عنوان نیروی کار ارزان بهرهمند شود، علاوه بر آنکه بر منابع طبیعی آن تسلط یافته، آن را به بازار فروش کالاهای خود تبدیل کرده و از شرایط استراتژیک آن استفاده نماید (چنانچه استعمار بریتانیا چنین عملکردی داشت). اما سومین نوع استعمار و شدیدترین نوع آن «استعمار وطن گزینانه یا جایگزینی» است چرا که در این نوع یک گروه برای جایگزین شدن در یک سرزمین با استفاده از نهادهای اجتماعی، اقتصادی و تمدنی خود آن را اشغال میکند و بر ساکنان اصلی آن سرزمین سایه میافکند و آنان را به ساکنان درجه ۲ یا بردگان خود تبدیل کرده و یا حتی ممکن است آنها به طور کامل نابود کند.
پس از هرتزل و بالفور (کشور یهودی) به بخش اساسی پروژه صهیونیسم تبدیل شد. (کشور) اسرائیل جایگزین «گتو» یهودی شده و باعث انتقال آنان از اروپا به خاورمیانه گردید. المیسری تشابه میان گتو یهودی و اسرائیل را در چند نکته بیان میکند که مهترین آنها عبارتند از:
۱- نگاه ساکنان گتو به جهان خارج یک نگاه شکاکانه عمیق مبتنی بر یک دوگانگی شدید که مشخصه گروههایی در جهان است که به کارهای پَست در جوامع که مردم بومی آن تمایلی به انجام آنها ندارند گمارده میشوند و صهیونیسم این نگاه را بر اساس دو گانه یهودی – غیر یهودی در دستور کار قرار داده که در نظریه امنیت ملی اسرائیل نیز بروز و ظهور دارد همچنانکه در هر ایده استراتژیک ارائه شده در اسرائیل نیز چنین است (امروزه عربها در نقشه ادراکی صهیونیستها همان غیر یهودیان هستند).
۲- اسرائیل نقش گتو را در خاورمیانه عهده دار است، بنابراین گتو تنها جنبه اقتصادی ندارد و میتواند نقشی واسطهای در زیر ساختهای اجتماعی نیز ایفا کند. نقشی که یهودیان در واسطهگری میان صاحبان زمین و عموم مردم بر عهده داشتند همان نقشی است که اسرائیل هم اکنون میان کشورهای غربی و جهان عرب بر عهده دارد.
از زمان امضای توافق کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل و پس از آن امضای توافق اسلو و ارتباط یافتن وجود و نفوذ سیاسی اسرائیل به کشورهای عربی استبدادی، تل آویو به عنوان وکیل آمریکا در منطقه مطرح شده و از همین جهت استعمار فلسطین و سرکوب ساکنان آن تحت پوشش بین المللی و عربی به طور همزمان ادامه دارد. اما آغاز انقلابهای عربی در پایان دهه اول قرن جدید تهدیدی خطرناک برای این شرایط محسوب میشود و نگرانی زیادی را در میان محافل سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل در پی داشته است. بنابراین اسرائیل در حالی که متحدان آن در حال سقوط هستند وضعیت را از دور رصد میکند و تا زمانی که شعارهای مطرح شده در این انقلابها به مسئله فلسطین بی ارتباط بوده و تنها مسائلی چون فساد و استبداد داخلی کشورهای عربی را هدف قرار میداد اسرائیل از درگیری سیاسی در این عرصه خودداری کرد.
اما در شب ۹ سپتامبر ۲۰۱۱ که سفارت اسرائیل در قاهره توسط هزاران معترض مصری محاصره شده و برخی از آنها تعدادی از بلوکهای سیمانی دیوار امنیتی اطراف سفارتخانه را واژگون کردند وضعیت کاملاً تغییر کرد. پس از این حادثه جریان ضد انقلاب همکاری خود با اسرائیل را به طور آشکار آغاز کرده و برای نابودی انقلابها از طریق طراحی و اجرای یک سلسله کودتاهای نظامی اقدام کرد که از انواع حمایت بقایای نظامات قدیم این کشورها به عنوان گنج استراتژیک اسرائیل بهرهمند بود.
در اینجا بار دیگر گفته میلنر را یادآور میشویم که «یهود و دموکراسی در تعارض اساسی قرار دارند» که منظور وی همین شکل کنونی وجود یهود مرتبط با استعمار و وطن گزینی است. همچنین تحلیل المسیری در خصوص صهیونیسم نیز باید مورد تاکید قرار گیرد که جوهره آن را یک پروژه استعماری متعارض با اصل تعیین سرنوشت که اساس دموکراسی است تشکیل میدهد و تنها راه ممکن برای مقابله با این پروژه مقاومت است تا هزینه آن برای کشورهای غربی حامی آن افزایش پیدا کرده و صهیونیسم را به پروژهای بی ارزش در نگاه آنان تبدیل نماید و تنها از این طریق است که صهیونیسم به پروژهای بدون آینده تبدیل خواهد شد.